فرهنگ امروز: هادی خانیکی
۱) یکشنبه ۱۱ اردیبهشت، روز معلم و آغاز دومین دوره شیمی درمانیام برای گذر از معبر پر نشیب و فراز درمان سرطان است. قرار است به استقبال عید فطر هم با همین تجربههای شیمیایی و گفتوگوهای سرطانی بروم. برای معلمی که خاطره این روز را همیشه با نام و یاد معلمان و استادان بزرگ خویش زنده داشته و فطر را به مثابه عید رهایی انسان در فرآیندهای پر پیچ و خم کنش سیاسی و اجتماعی به حافظه سپرده است، تجربههای سرطانی این ایام سرشار از نکتهها است.
۲) جمعه ۹ اردیبهشت که بر اساس عهدی قدیم و جانفرسا در روزی «پیشا شیمیایی» یا «پسا شیمیایی»، ساعاتی خوش را با دکتر شفیعیکدکنی و تنی چند از دوستان به گفتوگو نشستیم، استاد زاویه ورود و ارتباط من را مواجهه با سرطان و گفتوگو با خویش و گفتوگو با دیگری بر سر آن، برای جامعه، بیماران و درمانگران، امیدبخش و راهگشا دانستند؛ امید دارم که چنین باشد. چون این سخن را «معلمانه» میدانم و «متعلمانه» میفهمم، چنانچه در همه این روزها محبت و لطف و دعای معلمان و استادان دورههای مختلف تحصیلم در کنار محبت و لطف و دعای دانشآموزان و دانشجویان قدیم و جدیدم، سخت بر توان معنوی و روحی من میافزود.
۳) دوست دارم اگر بتوانم به کمک مهمان ناخواندهام – سرطان - زیستهها، تجربهها و آموختههایم را از زندگی سرطانی بازگو کنم که شاید بتواند به جای بیمها، امید بنشاند و افقی نو بگشاید. تاکنون چند پارهای در این باره نوشتهام که شاید بتواند - گرچه پر از نقص و گسستگی است - اما ممکن است فتح بابی برای تابآوری و تداوم زندگی باشد. امروز گفتم اشارهای کنم به مفهومی که سوزان سانتاگ فیلسوف، نظریهپرداز ادبی، فعال مدنی، فیلمساز، نویسنده و معلم امریکایی در رویارویی طولانیاش با سرطان داشته است. «بیماری به نام یک استعاره»، تصویری واقعبینانه اما امیدبخش از بیماری سخت ارایه میکند. سخن او در این باره خواندنی است: «بیماری، بخش تاریک زندگی ما است.
سرزمینی سختتر و دشوارتر برای زندگی. هر یک از ما از نخستین روز تولد، تابعیت دوگانه داریم و به دو کشور تعلق داریم. کشور سلامت و کشور بیماری. هرچند همه ما ترجیح میدهیم که همواره گذرنامه خوب سرزمین سلامت در دستان مان باشد، اما دیر یا زود، حتی اگر برای مدت کوتاه، وادار میشویم با گذرنامه سرزمین بیماران، تردد کرده و درآنجا اقامت کنیم. آنچه میخواهم به شرح و بررسیاش بپردازم، مهاجرت و سبک زندگی در هر یک از این قلمروها نیست؛ بلکه بررسی احساسات و تعبیرهای خیالپردازانهای است که با وضعیت بیماری گره خورده است. من میدانم که بیماری یک استعاره نیست و اتفاقا واقعیترین و سالمترین و خالصترین شکل درک بیماری، به شدت با استعاره فاصله دارد و بیماری برای پوشاندن لباس استعاره بر تن خود مقاومت میکند. اما اگر وارد شوید به سرزمین بیماری سفر کنید و به قلمروی آن وارد شوید، ناگزیر خواهید بود با استعارههای تیره و ترسناکی که از سرزمین بیماری برایتان ترسیم میکنند، روبهرو شوید.»
۴) سانتاگ که خود دوبار به سرطان مبتلا شد، از تاثیرهای منفی این طرز تلقیها بر دیدگاهها و افکار بیماران میگوید. این انتقاد او را میتوان نقدی اجتماعی به شمار آورد. نقدی که به استعارههای موجود از بیماریها میتازد. این نویسنده و منتقد از تاثیر و قدرت برخی کلمات و استعارات سخن میگوید. استعارههایی که بیماران نیازمند امید را ناامیدتر از همیشه میسازد. او معتقد است که نیروی امید عامل موثری در بهبودی است، اما تصورهای نابهجا، امکان امیدواری را از بیماران دریغ میکنند. او میگوید که وقتی مردم بیماریها را نمیشناسند، هالهای از ترس و ابهام آن بیماریها را فرا میگیرد. در حدی که حتی پزشک نیز دوست ندارد مستقیم به بیمار بگوید سرطان دارد.
۵) سانتاگ نشان میدهد که استعارهها و اسطورهها، پیرامون برخی بیماریها به ویژه بیماری سرطان چه اثر مخربی بر درد و رنجهای بیماران داشته و در اغلب موارد آنان را از پیگیری روشهای مناسب درمانی باز میدارد. او با زدودن این اسطورهها، پرده از چهرههای اصلی آن بر میدارد - اینکه چیزی نیست جز یک بیماری صرف که باید به دنبال بهبود آن همچون بیماریهای دیگر بود - استعارهها در سنت فلسفه زبان به عنوان دو هدف اصلی در ارتباطات، یعنی «توضیح» و «نظریهپردازی» تحلیل میشوند. استعارهها با برجسته کردن برخی از ویژگیهای حوزه هدف، جنبههای دیگری را که میتوانند مرتبط باشند، پنهان میکنند. از سوی دیگر، استعارهها شباهتهایی ایجاد میکنند که منجر به «معانی ظهوری میشوند که مستقیما به مقاصد ارتباطی گویندگان یا نویسندگان محدود نمیشود.» این دو کارکرد ارتباطی عمومی استعاره، تمایزهای بسیاری را ارایه میکنند که نیاز به بررسی بیشتر دارد. به ویژه توضیح را میتوان به عنوان «انتقال فهم» از یک طرف به طرف دیگر تعریف کرد که به دستیابی به هدف جمعی گفتوگو کمک میکند. در این معنا، توضیح میتواند با هدف اشتراک دانش یا تعقیب اهداف گفتوگوی متمایز، مانند تصمیمگیری، متقاعد کردن، کشف یا آزمایش فرضیههای جدید و... باشد. به این اعتبار تصویرسازی درست، شفافسازی و متقاعدسازی آن هم در منظری گفتوگویی میتواند برای مواجهه با سرطان موثر و کارساز باشد.
سرزمینی سختتر و دشوارتر برای زندگی. هر یک از ما از نخستین روز تولد، تابعیت دوگانه داریم و به دو کشور تعلق داریم. کشور سلامت و کشور بیماری. هرچند همه ما ترجیح میدهیم که همواره گذرنامه خوب سرزمین سلامت در دستان مان باشد، اما دیر یا زود، حتی اگر برای مدت کوتاه، وادار میشویم با گذرنامه سرزمین بیماران، تردد کرده و درآنجا اقامت کنیم. آنچه میخواهم به شرح و بررسیاش بپردازم، مهاجرت و سبک زندگی در هر یک از این قلمروها نیست؛ بلکه بررسی احساسات و تعبیرهای خیالپردازانهای است که با وضعیت بیماری گره خورده است. من میدانم که بیماری یک استعاره نیست و اتفاقا واقعیترین و سالمترین و خالصترین شکل درک بیماری، به شدت با استعاره فاصله دارد و بیماری برای پوشاندن لباس استعاره بر تن خود مقاومت میکند. اما اگر وارد شوید به سرزمین بیماری سفر کنید و به قلمروی آن وارد شوید، ناگزیر خواهید بود با استعارههای تیره و ترسناکی که از سرزمین بیماری برایتان ترسیم میکنند، روبهرو شوید.»
4) سانتاگ که خود دوبار به سرطان مبتلا شد، از تاثیرهای منفی این طرز تلقیها بر دیدگاهها و افکار بیماران میگوید. این انتقاد او را میتوان نقدی اجتماعی به شمار آورد. نقدی که به استعارههای موجود از بیماریها میتازد. این نویسنده و منتقد از تاثیر و قدرت برخی کلمات و استعارات سخن میگوید. استعارههایی که بیماران نیازمند امید را ناامیدتر از همیشه میسازد. او معتقد است که نیروی امید عامل موثری در بهبودی است، اما تصورهای نابهجا، امکان امیدواری را از بیماران دریغ میکنند. او میگوید که وقتی مردم بیماریها را نمیشناسند، هالهای از ترس و ابهام آن بیماریها را فرا میگیرد. در حدی که حتی پزشک نیز دوست ندارد مستقیم به بیمار بگوید سرطان دارد.
5) سانتاگ نشان میدهد که استعارهها و اسطورهها، پیرامون برخی بیماریها به ویژه بیماری سرطان چه اثر مخربی بر درد و رنجهای بیماران داشته و در اغلب موارد آنان را از پیگیری روشهای مناسب درمانی باز میدارد. او با زدودن این اسطورهها، پرده از چهرههای اصلی آن بر میدارد - اینکه چیزی نیست جز یک بیماری صرف که باید به دنبال بهبود آن همچون بیماریهای دیگر بود - استعارهها در سنت فلسفه زبان به عنوان دو هدف اصلی در ارتباطات، یعنی «توضیح» و «نظریهپردازی» تحلیل میشوند. استعارهها با برجسته کردن برخی از ویژگیهای حوزه هدف، جنبههای دیگری را که میتوانند مرتبط باشند، پنهان میکنند. از سوی دیگر، استعارهها شباهتهایی ایجاد میکنند که منجر به «معانی ظهوری میشوند که مستقیما به مقاصد ارتباطی گویندگان یا نویسندگان محدود نمیشود.» این دو کارکرد ارتباطی عمومی استعاره، تمایزهای بسیاری را ارایه میکنند که نیاز به بررسی بیشتر دارد. به ویژه توضیح را میتوان به عنوان «انتقال فهم» از یک طرف به طرف دیگر تعریف کرد که به دستیابی به هدف جمعی گفتوگو کمک میکند. در این معنا، توضیح میتواند با هدف اشتراک دانش یا تعقیب اهداف گفتوگوی متمایز، مانند تصمیمگیری، متقاعد کردن، کشف یا آزمایش فرضیههای جدید و... باشد. به این اعتبار تصویرسازی درست، شفافسازی و متقاعدسازی آن هم در منظری گفتوگویی میتواند برای مواجهه با سرطان موثر و کارساز باشد.
ا نجمن شاعران مرده!
این چگونه تشکیلاتی است که در جامعه و حکومت حزبستیز و حزبگریز، بیش از 40 حزب سیاسی در آن وجود دارند که نیروهای حامی و اجتماعی آنان از انگشتان یکدست هم تجاوز نمیکند! تلخ است اما بر این باورم که برخی از ما حزب زدهایم تا به واسطه آن بتوانیم در جلسه تصمیمسازان اصلاحطلب شرکت نماییم. در واقع این احزاب برای مردم شکل نیافتهاند. پاسخی به نیازهای طبیعی گروهی، لایهای و طبقهای اجتماعی نیست. حزبی است در راستای منویات خویش.
مانیفست و راهبردهای جریان اصلاحی در چنبرهای از تاملات متنافر پنهان مانده یا اساسا ابتر و ناقص است. این مجموعه بیش از آنکه به یک کلاب سیاسی شبیه باشد، به یک انجمن خانوادگی یا شورای ریشسفیدان ایلیاتی شبیه است. دوستان عزیزم! این چگونه تشکیلاتی است که حتی نمیتواند موجبات حضور رهبر معنوی و سیاسی خود را برای مراسم افطار تدارک بیند؟ من به کم و کاست این رخداد کاری ندارم، مساله من نوع تعامل و توازن قدرت سیاسی با نهادهای مختلف حاکمیت است که منجر به چنین رخدادی میشود. مجموعه نهادها و عناصر درگیر در مولفه سیاست در ایران، واجد یک ارزیابی و درک از موقعیت و توازن قوا هستند که براساس آن دست به کنش و اقدام میزنند. خود این رخداد نشان میدهد کجای کار ایستادهایم. این یعنی ما از قبل بازندهایم. برای پویایی و اثرگذاری بهتر نیازمند یک خانهتکانی بزرگ هستیم.
اشتباه نکنید؛ معنای خانهتکانی تصفیه کامل عناصر و شخصیتهای اصیلمان نیست. حتی جابهجایی نمادها و المانهای کلاسیک هم نیست، اما لزوما به معنی بازبینی و تزریق خون و روح و اندیشه و راهبردهای نوین است.
ما در مانیفست، تشکیلات، رهبری سازمانی و اولویتهای ایدئولوژیک باید دست به تغییرات بزرگی بزنیم. روح حاکمیت و مولفههای اثرگذار و نوع برداشت آن از مفهوم قدرت سیاسی دچار تغییر بنیادین شده، بالطبع با تغییر وضعیت، ما نیز باید تغییر کنیم. این تغییر به معنای آن نیست که خود را در پشت نوچهها و مریدهای چشم و گوش بسته پنهان کنیم. چهره بزککرده و تصنعی از تغییرات نسلی را نشان دهیم. خود باشیم اما ماسک جدیدی بر صورت نهیم. تغییر یعنی نماینده مطالبات و درخواستهای اجتماعی با ضرباهنگ تغییرات نمادین و اثرگذار باشیم. ما نیازمند بازخوانی نقش و وزن و اعتبار سیاسی و اجتماعی و بازتعریف نوع مناسبات و رابطه خود با حاکمیت هستیم. بدون این تغییر راهبرد و ارتقای هوشمند سطح نگرهها، ما یک جبهه سیاسی موثر نیستیم. در بهترین حالت شبیه انجمن شاعران مرده خواهیم بود.
نظر شما